زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کردهام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گـردید سدّ راه من در کوچههای شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینهام ناید برون ورنه به آتش میکشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کردهام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزادهام امـا ز پــا افــتـادهام زیرا که از کف دادهام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه می آیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را میثم اگر روشن دلی خوش دار کز راه علی دشـمن به آگـاهی برد یـاران نا آگـاه را |